7 اردیبهشت یک روز مهم
خاطرات من

 اول از این بگم که امروز امتحان سیستم عامل داشتم و گند زدم... خدا کنه فقط پاس بشم...

بعد از امتحان ساعتای 10 بود که اومدم خوابگاه و آماده شدیم و با فاطی رفتیم بیرون ....

سریع کارامون رو انجام دادیم چون من یه قرار خیلی مهم داشتم..........

آره با مهندس علی زارع..

پریروز خیلی دلم گرفته بود بهش زنگیدم و گفتم همونجوری حالشو بپرسم و بعدم واسه تشخیص پلاک پرسیدم و از قضا گفت یه سی دی راجبش دارم و بیا بگیر ... اولش گفت : در این مورد که تو اینترنت پره خانوووووم...

(آخ فداش بشم...)

خلاصه قرار شد فرداش یعنی دیروز برم که امتحان ام رو نخونده بودم و بهش زنگ زدم و گفتم فردا میام چون امتحان دارم...

گفت : سیستم عامل هم چیزیه که آدم بخاد بخونه؟؟؟ پاشو الان بیا خانوووم..

گفتم : نه دیگه فردا میام...

امروز هم بعد امتحان بهش زنگیدم و گفتم میام ..

گفت : در خدمتیم.......

خلاصه اش که کارامون رو انجام دادیم و ساعتای 12 و نیم بود که فاطی برگشت خوابگاه و منم رفتم طرفه اداره ثبت اسناد ........

هنوز وارد شدم و از دور منو دید ابرو هاشو انداخت بالا و لبخند زد و رفتم تو بلند شد و سلام کرد و خلاصه احوالپرسی کردیم و سویچ ماشین شو برداشت و گفت بریم تو ماشینه بهت بدم.

با هم اومدیم بیرون و تو راه گفتم : امتحانمون خیلی سخت بود و اگه شما بر میداشتین من الان 20 میشدم ولی الان میفتم...

گفت:بهتر اگه با من بود که درس نمیخوندین مام که هی نمره میدادیم بهتون...

و با خنده رفتیم طرف ماشینش اتفاقأ وقتی میومدم حدس زدم که همون ماشینش باشه...همون بود TIBA داشت ...

سی دی رو درآورد و داد بهم...و داشتیم صحبت میکردیم که گفت بریم تو سایه...

اومدیم کنار دیوار و تو سایه وایستادیم و شروع کردیم به صحبت...

گفتم : مام که دیگه درسمون تموم شد و داریم میریم از اینجا..

گفت : به سلامتی ..

گفتم انشاالله شریف ...

گفتم : استاد موهاتونم که سفید شده .. پیر شدین .. سرتون به قول خودتون خلوت شده..

گفت : آره دیگه از دست شما خاونما ..

گفتم : جرئت میکنین جلو خودشونم همین حرفا رو بزنین...

و خلاصه از محمد امین پرسیدم ..

گفت : امسال میخاد بره مدرسه...

گفت : زن شاغل اصلأ به درد نمیخوره..حیف زن نیس که کار کنه؟؟زن باید بشینه تو خونه و بخوره و بخوابه........

گفتم : شما خیلی پشتکار داشتین نه؟

گفت : من که خودم نمیتونم بگم ...

گفتم : کجا خوندین؟

گفت:لیسانس ام رو پیام نور و ارشد هم آزاد...

گفتم : چند سالتون بود ازدواج کردین ؟

گفت : 16..

گفتم : اونوقت خانومتون چند سالشون بود؟

گفت :15.

گفتم : به چه امیدی همچین کاری کردن..

گفت : از خداشون ام باشه مثه من سالم از کجا میخاستن پیدا کنن...

گفتم : اعتماد به نفس...شما حتمأ عاشق شدین...

گفت : نه دیگه خانواده ها ..

هم فامیل بودیم هم همسایه..

گفتم : اگه معدل الف میشدم بدون کنکور میومدم ولی این آقای زحمتکش ...

گفت : پس ببین مردا همه جا جلو ترن...

گفتم : نخیرم من میتونستم با وارد کردن یه شکست عشقی این ترم کاری کنم که من معدل ام بیشتر بشه..

گفت : ا... قضیه چیه ؟

گفتم : مامانش زنگیده خونمون..

اول که هر چی گفتم یادش نمیومد..

گفت : عکسشو برام بفرست...

گفتم : باورتون میشه من الان هیچی از قیافه اش تو ذهن ام نیس... و تا حالا اصلأ نگاش نکردم؟؟؟

گفت : آره تو که راست میگی حتمأ هر روز عکساشو نگاه میکنی

بعد گفت خب دیگه مشکل چیه؟؟خوبه دیگه .. پسر سالم اصلأ تو این دوره زمونه نیس ... شما بیرون نیستی نمیبینی ... خوبه شوهرت شب بره با یکی دیگه؟؟؟

و خلاصه کلی نصیحت ام کرد...

گفتم : هنوز زوده...بعدم تربتیه...

گفت : خانوم من اندازه شما بوده بچه داشته...مگه تربتی ها چشونه؟مگه من بدم؟ گفتم : آره پس خوبین؟؟(خنده...)

بعد که شرایط بیشترش رو گفتم.

گفتم : میدونین من فقط از همین میترسم که اگه قبول کنم بعد یه موقعیت بهتر پیش بیاد...بعدم یه چیزی من نباید اونو با دامادامون مقایسه کنم؟

گفت : نه که نباید مقایسه کنی....تو دنبال چی هستی؟

گفتم : قیافه ... پول (خنده) نه فقط اخلاق...

گفت : پس چی میگی دیگه... خوبه

گفتم : قیافه اش خوب نیس...اسمش ام رضاس..

یه دفعه گفت : آها ... اونی که همیشه با اون قد بلنده بود؟؟ سبزه بود

گفتم : آره..

گفت : اووووو... اونکه خوبه خوشگله دختر...

تعجب اون اومده برا تو..(خنده) از خداتم باشه....

گفت : خانوم رجبی باور کن خیلی خوبه خیلی حرفه پسر سالم... الان سر کار هم بره...و..

برا من اگه بود همین الان OK  میدادم...

باور کن اگه خواهرم بود الان قبول میکردم...

گفتم : هنوز زوده..البته تو این بازار کساد(خنده..) البته همه میگن قحطی شده ولی واسه ما که والا خیلی فراوونیه..(خنده)

گفت : الان فراوونیه 5 سال دیگه که پیر بشی...

گفتم : استااااااد..

خلاصه خیلی نصیحت ام کرد و کلی خندیدیم.........

بهش گفتم : دارین نظرمو عوض میکنین ها......

گفت : باور کن خوبه مگه من ... الان جلوت وایستادم اگه آدم واقعأ بخاد کاری رو بکنه هیچی مانع اش نمیشه.........

دیگه خیلی حرف زدیم که الان یادم نیس...

آها گفت : دعا کن منم بیام مشهد...

گفتم : حقوق تون چقدره؟

گفت : 500 - 600 تومن..........

خلاصه هی همکاراش میومدن و صداش میزدن و اذیتش میکردن......

آخرش هم گفتم حالا در آینده ها میام ازتون سر میزنم... و در ضمن دعوتتون میکنم بیان....

گفتم : فکرشو بکنین بیام تربت همسایه شیم... کجاس خونتون ؟؟

گفت : همین خیابون 45 متری....

گفتم : باید بیام تربت زندگی کنم...

گفت : یه چیزی بهت بگم هر چی هم باشی و خونه داری بلد نباشی همیشه تو سری خور میشی...چون مردا از در که میان اول دره قابلمه رو برمیدارن...

گفتم: من به هیچ عنوان ... واسه مامانم کار نمیکنم چه برسه به...

گفت : عیب نداره یه دو سه تا پس گردنی که بخوری یاد میگیری....

گفتم : عمرأ و..

گفت : باشه که ببینیم....

گفتم : باشه شخصأ میارمش همینجا....

وای خیلی روز خوبییییییییییییی بود .. کاش صداشو ضبط میکردم... ابنقدر خوشحال بودم که کلأ یادم رفت.....

بعدم که اومدم بهش اس دادم :

"سلام . ممنون ام ازتون بابت امروز و همه ی این 2 سال . شما بزرگترین شانس من تو دانشگاه بودین .همیشه به اندازه داداشم دوستون دارم و هیچوقت محبت هاتون رو فراموش نمیکنم . امیدوارم شمام منو خواهر کوچیکه ی خودتون بدونین."

که مثل همیشه جواب نداد ...

ای وای خدا مثه اون مرد اصلأ روی زمین نیس......

اون پاک ترین،مهربونترین،خوش اخلاقترین،و... کسیه که دیدم.......

الهی همیشه سالم و سلامت باشه.....

من حاضرم به خاطر اون بیام تربت......

خدایا اگه من کارشناسی همینجا قبول بشم چقدر خوب میشه.....

خدایا به حق امام زمان.......

استاد هم اول که هی از رضا تعریف میکرد گفتم : ما رو مسخره میکنین؟؟؟ گفت : نه به امام زمان......

وای خدایا منو قبول نداری ولی مطمئنم قلب پاک اونو قبول داری به امام زمان اون قسم ات میدم من امسال کارشناسی همینجا قبول بشم دیگه هیچی ازت نمیخام.....

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

خدایا این بزرگترین خواسته ی منه که با تحقق اش کل زندگیم عوض میشه....

اما برای تو هیچی نیس ، هیچی.............

خدایا دلت میاد چیزی که واسه بنده ات یه دنیاس و واسه تو هیچی بهش ندی..

خدایا از تو که چیزی کم نمیشه............

خدایا تو اینقدر داری که اگه همه ی دنیا رو هم به من بدی بازم هیچی ازت کم نمیشه...

ولی من دنیا رو نمیخام فقط یه سر سوزن از دنیا میخام ... فقط قبولی کارشناسی همینجا یعنی تربت همین امسال.........

خدایاا به همه ی داراییت که واسه تو هیچی نیس... خدایا به همه ی عظمت ات که هر چی ازش بگم کم گفتم.... خدایا به همه چی قسمت میدم... به همه چی...

خدایا این خواسته ام رو بهم بده قول میدم آدم بشم... قول میدم سعی کنم آدم باشم...

خدایا میدونم که دل بزرگ و مهربونت نمیاد دل کوچیکه منو بشکنی...

میدونم ..

خدایا فقط تو میتونی کمکم کنی نه هیچ کس دیگه........

خدیا خودت گفتی چیزی از خودم بخای بهت میدم... خدایا از تو میخام فقط از تووووووووووو.............

خدایا مخلصتم.....

خدایا باور کن خیلی دوستت دارم........

خدایا باور دارم که توانا تر از تو کسی نیس.......

باور دارم که فقط تویی که میتونی کمکم کنی.........

خدایا فقط یک نگاه کافیه....

فقط یک نگاه...................................



نظرات شما عزیزان:

ماني
ساعت2:29---13 آذر 1392
سلام فرشته من رو يادت هست
پاسخ: سلام عزیزم... داداشی گلم... معلومه که یادمه... کجایی تو؟ چه خبر؟ خیلی دلم گرفته داداشی...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:, :: 18:0 :: نويسنده : فرشته

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 517
بازدید کل : 30266
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 66
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

كد تغيير شكل موس